send link to app

رمان پنجره


4.6 ( 9696 ratings )
娱乐
开发 Ali Shekari
1.99 USD

بخشی از رمان پنجره اثر فهیمه رحیمی

با صدای آرام مادر، که طنین سالهای خستگی است، نامخود را می شنوم. از پله به زیر می آیم و چشمم بر تودۀ اثاث پیچیده ثابت می ماند.اثاث در کارتنهای جداگانه برای حمل آماده هستند. صدا در اتاق خالی می پیچد، همهچیز برای رفتن و نقل مکان آماده است. تا دقایقی دیگر باید از این خانه برویم. خانهای که خاطرات کودکیم را در خود نهان دارد. با افسوس به این منظره نگاه می کنم و میگویم (کجا رفتند آن روزهای خوب، روزهای سادگی و یکرنگی؟ کجا رفتند آنلبخندهای صمیمی و آن شیطنتهای کودکانه؟ آیا پس از من دختری شبها بر روی این بامبیدار، نشسته ستارهها را شماره خواهد کرد؟ آیا پس از من دختری برای کبوتر پیری کهبه انتظار دانه هر روز روی آنتن می نشیند دانه خواهد ریخت؟ آیا پس از من کسی برایگربۀ علیل همسایه دلسوزی خواهد کرد؟) اشکی که بر گونه هایم می غلتید، پروای نهانشدن نداشت.
مادر نگاهش را از صورتم گرفت و باحزنی سنگین سرش را به زیر انداخت. آنگاه با چشم به وارسی پرداخت تا مبادا چیزیی رافراموش کرده باشد. سپس با گفتن «حیف شد» اتاق را ترک کرد.
مسافت اتاق تا آشپزخانه را باگامهایم شماره کردم. تا آن وقت نمی دانستم چند قدم است. در آنجا هیچ نبود جز پوستربی قاب چند میوه بر دیوار. با صدای «یا الله» چند مرد وارد حیاط می شوند و اثاثپیچیده را یکی یکی از در خارج می کنند. مات و متحیر به این کار نگاه می کنم و آرزومی کنم معجزه ای رخ دهد، کار ادامه می یابد و من تنها نگاه می کنم. از خانه بیرونمی آیم و سر کوچه به کامیونی برمی خورم که اثاث را در خود جای می دهد. چشمم بهپنجرۀ اتاقم می افتد. پنجره ای رو به خیابان؛ نگاهم به جوی می افتد. آب اندکی جاریاست. چراغ خیابان هنوز روشن مانده و نورش که روی شاخه های درخت توت می افتد بی رمقاست. چه شبها که در زیر این لامپ درس خواندم و به آوای یک قوطی خالی غلتان جوی آبگوش سپردم. پنجره چوبی بی رنگم بسته بود و نردۀ موریانه خورده اش با من وداع میکرد. حس کردم آوای باد در لا به لای شاخه ها سرود (بدرود) می خواند

منبع:‌http://readbook.ir/1892/